همراه با کاروان کربلا 2
… از جانب عبیداللهبنزیاد به عمربنسعد فرمان رسید به جهت تعجیل در قتال و پرهیز از تاخیر و مساحمه. پس لشکریان به امر آن بیایمان به طرف حسینعلیهالسلام حرکت کردند. از میان لشکریان شمرذیالجوشن، آن سرورِ اهلِ فِتن بانگ برآورد: «کجایند خواهرزادههای من: عبدالله، جعفر، عباس و عثمان… شما در امانید؛ خودتان را بخاطر برادرتان حسین بکشتن ندهید. از امیرالمومنین(؟!) یزید فرمانبردار باشید تا به سلامت برهید
With Karbala Caravan 2
… Omar bin Sa’id was ordered by Ubayd al-Sa’id to hasten to kill and avoid delays. So the army went to Husayn (Peace be upon him) for command of that unbeliever… The leader of the seditionists among the Sharmazzi al-Jushan army shouted: “Where are my nieces: Abdullah, Ja’far, Abbas and Osman … you are safe; don’t kill yourself for your brother Hussein. Obey the Amir al-Momenin (?!) Yazid to stay safe.
عباسبنعلیعلیهالسلام رو به آن پلید فریاد برآورد: «دستت بریده باد و لعنت بر آن امانی که برای ما آوردهای! ای دشمن خدا؛ ما را امر میکنی که از برادر و سید خود دست برداریم و سر به فرمان ملعونان و ملعونزادگان فرود بیاوریم؟
Abbas bin Ali (Peace be upon him) shouted to that filthy man: “Shake your hand and curse the trust you have brought us! O enemy of God, commandest us that we give up our brother and our leader, and bring us to the commandment of the accursed and the cursed?
شمر ملعون که این پاسخ را شنید خشمناک به جانب لشکر شتافت… امام چون مشاهده بنمود که آن مردمِ شقی حریصند تا هر چه زودتر آتش جنگ را شعلهور سازند و کلام حق و موعظه بر دلهای سختشان اثرگذار نیست؛ توسط برادرش عباس از آن گروهِ حقنشناس یک شب را برای نماز، راز و نیاز و قرآن خواندن مهلت میگیرد
The cursed Shamr who heard this response raged furiously at the army … Imam Hussein, seeing that the shaggy people were quick to ignite the fire of war and the word of truth and sermon did not affect their hard hearts; takes time a one-night break by his brother Abbas from that jurist group for prayer, mystery, and reading Qur’an…
شب فرا رسید؛ شب عاشورا… حضرت سیدالشهداعلیهالسلام اصحاب و یارن خود را جمع نمود. حمد و ثنای الهی را به جا آورد؛ سپس رو به اصحابش فرمود: «امّا بعد، من حقّاً اصحابی باوفاتر و بهتر از اصحاب خودم، و اهلبیتی نیکوکارتر و با صِله و پیوندتر از اهل بیت خودم سراغ ندارم؛ پس خداوند شما را از طرف من به بهترین جزائی پاداش دهد! آگاه باشید که من در رفتن به شما اذن و اجازه دادم؛ پس همگی بروید که عقد بیعت را از شما بگسستم و نسبت به خود، بر شما عهده و ذِمامی ندارم. اینک شب در رسیده است و پوشش آن شما را در بر گرفته است؛ آن را چون شتر راهواری بگیرید و متفرّق شوید!»
The night has come; the night of Ashura … The Majesty (peace be upon him) gathered his companions. He performed divine praise; then he said to his companions, “But then I really have no loyal companions, better than my companions, and a better and more benevolent Ahlbait than my Ahl Beit; May God reward you the best! Be aware that I have permitted you to go, so go all out to break away from you, and I have no duty to you. Behold, the night is now come, and the veil is upon you; take it as a camel, and scatter it.
شب، شبِ آزمایش یاران و اصحاب بود و چه یارانی باوفاتر از اصحاب و یاران شیدایی امام حسینعلیهالسلام. برادران، فرزندان، پسران برادر، سعیدبنعبداللهحنفی، مسلمبنعَوسجه، زهیربنالقَین و جماعتی دیگر از اصحاب برخاستند و هر یک با زبانی اعتذار آمیز گفتند که: ما بعد از تو باقی نباشیم! و خداوند ما را پس از تو زنده نگذارد! ابداً ابداً چنین کاری نخواهیم کرد؛ بلکه آرزو داشتیم چندین جان داشتیم و همه را در راه تو فدا میکردیم!
The night was the night of the testing of companions, and what a louder companion than Imam Hussein’s companions. The brothers, the children, the brothers’ sons, Sa’id bin Abdullah Hanifi, Muslim Ibn Ausjeh, Zahir bin al-Qa’en and a number of others came up from the companions, each saying in a confident manner: We shall not be left after you! And may God not resurrect us after you! We wouldn’t do that at all; we wished we had several lives and sacrificed everything in your path!
آن شب، شبِ مناجات و عشقبازی حسینعلیهالسلام و یارانش با یگانه معبودشان بود. صدای ناله و مناجاتشان در تاریکی شب چون آوای بال زنبور عسل شنیده میشد. پارهای در رکوع، برخی در سجده، جماعتی ایستاده و عدهای نشسته مشغول عبادت بودند… زینبسلاماللهعلیها بیقرار است…
That night (the night of Ashura) was the night of prayer and love of Hussein and his companions with their only god. The sound of their whining and chanting was heard in the darkness of the night like the sound of a bee’s wings. Some were in Bowing, some were in prostration, some were standing and some were sitting in worship … Zeinab (peace be upon her) is restless …
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
عصر فردا بدنش زیر سُم اسبان است
مکن ای صبح طلوع…
Tonight be a guest king of religion in his shrine
Tomorrow evening his body is under the ponies
Do not rise in the morning…