قصد میدان
چه شور زیبایی درکلمات ابن مسعود بود.با کلمه های آتشین مقصود دل خویش را گفت ومعلوم بود که شعله هایی سرکش از شوق وتمنا در دل او هست که یک آن فرصت یافته اندو از دریچه ی زبان سر برکرده اند.حاضران تحت تأثیر حرارت آن واژه ها،نخست مبهوت به هم نگاه کردند.سخت بود که کسی چیزی بگوید.اما یکی از مردان قبیله ی بنی حنظله به خود جرأت داد وزبان به پاسخ گشود:
_«ای ابوخالد!ما تیرهای کمان توایم که به هر نشانه ای بزنی خطا نمی کند.ما تک سواران خاندان توایم که هرگاه ما را به نبرد بفرستی پیروز می شوی.به خدادر ژرفایی که فرو روی ما نیز فرو می رویم و با هر دشواری ومشکلی رویاروى شوی ما نیز رویارو می شویم.به خدا قسم،با تیغ هامان تورا یاری می کنیم وتن هامان را سپر محافظت از تو می سازیم .ای ابو خالد!هر چه می خواهی بکن!»
مردان بنی حنظله همین ها را می خواستند بگویند.مرد درست وبه زیبایی همه چیز را خلاصه گفته بود.اما بنی سعد چه بگویند؟ابن مسعود در میان حرفهایش به صخربن قیس اشاره کرده بود که زنده کردن داستانی تلخ بود.اما فرصت می خواستند تا به رأیی یکدست برسند.مردی از جمع بنی سعد حرف دل دیگران را به زبان آورد:
_«ای ابوخالد!مخالفت با تو وسرپیچی از فرمان توبرای ما از هر چیز بدتر وزشت تر است.صخربن قیس هم ما را به ترک جنگ وخونریزی فرمان داد وما نیز کار خود را شایسته دانستیم وامروز عزت ما باقی است.پس فرصت بده با یکدیگر مشورت کنیم وپس ازآن نظر خد را به تو بگوییم.»
ابن مسعود به مرد نگاه کردوبعد به همه ی بنی سعد.نمی توانست ساکت بماند .این سخن بوی تعلل میداد.آرام گفت:
_«ای مردان بنی سعد،به خدا سوگند اگر کوتاهی وتعلل کنید،خداوند هرگز شمشیر را از میان شما بر نمی داردوهمواره با خود در جنگ خواهید بود وبه روی خود تیغ خواهید کشید.»
حال نوبت بنی تمیم بود که حرف دلشان را بگویند.یکی از بنی تمیم سخنگوی دیگران شد:
_«ابوخالد!ما از خویشان توایم ،باتو هم پیمانیم.اگر تو خشمگین شوی ما خشنود نخواهیم بود واگر قصد رحیل کنی ،جایی نمی مانیم وبا تو می آییم.امر وفرمان از آن توست .هرچه می خواهی بکن.
#مقتل_خوانی
#روایت تاریخ کربلا براساس لهوف سید ابن طاووس
به قلم: مرضیه کرنوکر