عباس است و خون علی در رگ او
امام او را در آغوش گرفت. تن عباس بوی رمضان بیست سال پیش را می داد……
آن هنگام که قول دفاع از حریم ولایت را به پدر داد ودستان برادر را به گرمی فشرد. عباس همان عباس بود.طی این بیست سال هیچ چیز اورا تغییرنداد.ولحظه ای دست از دفاع و اطاعت مولایش بر نداشت. گویا تولد او در چهارم شعبان باتوجه به تولد امام حسین (علیه السلام) در سوم شعبان، قلم تقدیر است. که پیروی عباس را از حسین رقم بزند. چرا که همیشه چهار پیرو سه است.
امام می دانست دل در دل عباس نیست. بیش از این نمی تواند به میدان رفتنش را به تاخیر بیندازد. دستان عباس را گرفت و لحظه ای در چشمان او خیره ماند. عباس به رسم ادب نگاه از چشمان مولایش بر داشت وسرش را پایین آورد. اشک در چشمان امام حلقه زد،گویی حوادث چندی بعد را مرور می کند…
وداع آخر، داغ برادر،بی تابی کودکان نینوا، ناله های بی محابا ومیدانی که بازگشتی ندارد.
عباس است وخون علیست در رگ او.تاب دیدن این همه فشار را برخاندان پیامبرص ندارد. مگر عباس نباشد که کودکان حرم ندای العطش سر بدهند.
اذن رفتن به میدان می خواهد تاصف دشمن را بشکافد.امام با اشک برخواسته اش مهر تایید می نهد. صدای ناله زینب س و دیگر زنان حرم بلند می شود. امام به همراه عباس بن علی علیه السلام از خیمه خارج می شوند. عباس آخرین نگاهش را به مولایش گره می زند. گویی می خواهد در این لحظات آخر چشمانش هم پر از نور ولایت شود مانند قلبش.
تکبیرگویان به دل فرات می زند.همچون شیری که در بیشه زار در پی طعمه باشد. کسی را یارای مقاومت در مقابلش نبود.به فرات می رسد. تشنه است. مشتی آب برمیدارد به لب که نزدیک می کند به یاد لب تشنه مولایش حیا می کنداز خوردنش.
مشک را پر می کند وبه راه می افتد. دشمن او را محاصره می کند. می خواهند مانع رسیدن اب به خیمه حسین شوند. تشنگی و خستگی امان سقا را بریده. اما کوتاه آمدن در مقابل ظلم در مرام اولاد علی نیست. بستن اب بر روی هر جنبنده ای ظلم است چه برسد به بستن آب بر اولاد پیامبر. ظلمی که باید پایان داده شود.
عباس می غرد،وبه دل لشگر دشمن می زند. با هر چرخش عباس در میدان نبرد لرزه به جان دشمن می افتد.
لشگری از تیرها او را نشانه می گیرد.برخی به زمین،برخی به درون فرات، برخی هم در زره او لانه می کنند. می داند که آنها مشک را نشانه گرفته اند. مشک را به خود نزدیک می کند. وبه سوی خیمه امام می تازد.تمام هدف عباس مشکی است که باید برساند ولو به قیمت جانش.
دشمن هدفش را می داند، محاصره را تنگ تر می کنند.دو دستش را هدف می گیرند. مشک را به دندان می گیرد، برق امید در چشمانش هویداست. هنوز امید دارد که مشک را به خیمه برساند.
گویی دشمن برق چشمانش را دید که از چشمانش هم نگذشت.عباس همچنان دلخوش است که مشک فعلا سالم است. مشک را هدف می گیرند. همزمان با سر ریز شدن اب، ناله العطش طفلان حسین در گوشش می پیچد. دیگر طاقت ندارد. آرزو می کند فرشته مرگ هرچه زودتر او را در بر بگیرد. در همان لحظه تعادلش را ازدست می دهد. از اسب با صورت به زمین می خورد.عمود خیمه حسین به زمین افتاد. الله اکبر، دشمن هروله می کند. از شوق زمین خوردن او پایکوبی به راه میندازند.
عباس بود، کم حریفی نبود آخر!!
امام به دل دشمن می زد. آن حرام لقمه هارا از برادر دور می کند. خود را به برادر می رساند. سرش را در آغوش می گیرد در حالی که دست دیگرش به کمرش بود می گوید کمرم شکست، امیدم ناامید شد…
خبرشهادت عباس به خیمه ها رسید. دشمن از بی یاوری حسین ذوق مرگ شده است. واهل حرم ناله وامصیبتا سرمی دهند، دیگر سپاه حسین سپهسالار ندارد. دیگر کسی نیست تا برای زینب پایش را پل کند تا سوار بر مرکب شود!! دشمن خیالش آسوده شده، وقتش رسیده تابرای خیمه ها نقشه بکشد. در لشکرشان برسر قناعم خیام حسین ولوله ای برپاست.
کودکان انگشت حسرت بردهان می گزند.می گویند ای کاش آب نمی خواستیم ای کاش عمود برگرده!!
گویا از نگاه هیز و دندان تیز دشمن فهمیده بودند چه چیز انتظارشان را می کشد!!!
آجرک الله یا صاحب الزمان (عج)
#به_قلم_طوفان_واژه_ها
https://tofanvajeha.kowsarblog.ir
/