شهادت امام سجاد علیه السلام
امام سجاد علیه السلام:
خدایا کیست آنکه شیرینی محبت تو را چشید،پس به جای تو دیگری را برگزید؟
وکیست آنکه با مقام قرب تو انس یافت پس مایل به روی برتافتن از تو شد؟
قسمتی از مناجات نهم از مناجات خمس عشره
شهادت امام سجاد علیه السلام
امام سجاد علیه السلام:
خدایا کیست آنکه شیرینی محبت تو را چشید،پس به جای تو دیگری را برگزید؟
وکیست آنکه با مقام قرب تو انس یافت پس مایل به روی برتافتن از تو شد؟
قسمتی از مناجات نهم از مناجات خمس عشره
کلام امام
امام حسین علیه السلام:
هر کس گره ای از مشکلات مؤمني باز كند و مشکلش را برطرف نماید، خداوند متعال مشکلات دنیا و آخرت او را اصلاح می نماید.
بحارالانوار، ج 75، ص122
منتقم خون حسین
امام صادق علیه السلام فرمودند:
آنگاه که اصحاب امام حسین علیه السلام شهید شدند و ایشان تنها ماند، فرشتگان به سوی خدا ضجه زدند و گریه کردند و گفتند:
«پروردگارا! با حسین علیه السلام، پسر پیغمبرت چنین رفتار کنند؟»
پس خداوند نور حضرت قائم (عجل الله تعالي فرجه) را به آنها عرضه کرد و فرمود:
«با مهدی انتقام او را می گیرم»
اصول کافی،ج1، ص465
مقتل الحسین
ما مقتل الحسین شنیدیم و زنده ایم هنوز
مارا به سخت جانی خود این گمان نبود
نمازی در خون!
نماز عشق به وقت عصر عاشورا
حسین در خون خود غسل شهادت کرد. با سر و رویی آغشته به خون و پیشانی زخم خورده از تیر و سنگ حقد و کینه، به نماز ایستاد: بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلی مِلِّةِ رَسُولِ اللَّهِ» خدای من این چه دعایی است پسر فاطمه؟! چرا دعای قربانی را میخوانی؟! آنگاه تمام عرش از اسب فرو افتاد اما به پا خواست و نماز عشق را از سر گرفت: معبودم! ای والا مقام! ای بزرگ جبروت! سخت توانمند! بی نیاز از مخلوقات! صاحب کبریای گسترده! بر هر چه خواهی قادری! رحمتت نزدیک! پیمانت درست! دارای نعمت سرشار! بلایت نیکو!
تیری سه شعبه صفیرکشان در فضا زوزه کشید تا بر سینه تمام هستی جای گرفت و حسین خم شد و به رکوع رفت در نماز عشقش: معشوقم! هر گاه تو را بخوانند نزدیکی! بر آفریدهها احاطه داری! توبهپذیر توبه کنندگانی! بر هر چه اراده کنی توانایی! و به هر چه بخوانی میرسی! چون سپاست گویند سپاسگزاری! و چون یادت کنند یادشان میکنی! حاجتمندانه تو را میخوانم و نیازمندانه به تو مشتاقم و هراسانه به تو پناه میبرم و با حال حزن به درگاه تو میگریم و ناتوانمندانه از تو یاری میطلبم تنها بر تو توکّل میکنم، میان ما و این قوم حکم فرما!
ناگهان شمشیری بر فرق مبارکش فرود آمد و سجده عشق آغاز گشت با ذکری عاشقانه از دلبری عاشق: الهی رِضًى بِقَضائِکَ تَسلِیمًا لأمْرِکَ لا مَعبودَ سِواکَ یا غِیاثَ المستغیثین… وای که دیگر این نماز به سلامش نزدیک میشود و فرزند آفتاب بزودی غروب خواهد کرد: صَبْراً عَلی حُکْمِکَ یا غِیاثَ مَنْ لا غِیاثَ لَهُ، یا دائِماً لا نَفادَ لَهُ، یا مُحْیِیَ الْمَوْتی، یا قائِماً عَلی کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ، احْکُمْ بَیْنی وَ بَیْنَهُمْ وَ أَنْتَ خَیْرُ الْحاکِمینَ.
اکنون تمام عشق تکبیر آخر را در گودال قتلگاه خواهد گفت با لبانی خشک و ترک ترک شده از عطش و لبخندی که بر روی قاتلش نثار میکند و لرزهای که به جان او میاندازد. تمام نور غرق در خون در چاه ظلمت دنیا، اسیر قافلهای بیخبر از عشق و خفاشانی بیزار از نور به دیدار محبوب میشتابد و عطش را با شربت لقاء فرو مینشاند.
ای پیکر برهنه ی بی سر حسین من
آیا تویی عزیز پیمبر، حسین من؟
پیدا نمیکنم به تنت جای بوسهای
جز جای تیر و نیزه و خنجر حسین من
بگذار تا زنم به گلوی بریدهات
یک بوسه با نیابت مادر حسین من
جمع شمس و قمر
امام او را در آغوش گرفت. تن عباس، بوی رمضان بیست سال پیش را میداد. عمیق بو کشید و شامه اش را پر کرد، پر کرد از بوی ناب بهشت، از بوی غیرت و شجاعت علی.
امام، عباس را از آغوشش جدا کرد، دستانش را روی شانه های عباس گذاشت و یک بار دیگر، قد و بالا و صورت عباس را نظاره کرد. آنگاه به چشمان محزونش زل زد و اذن رفتن را داد.
عباس مشک آب را برداشت و سوار اسب شد و به تاخت به سمت شریعه حرکت کرد.
اسب به فرات رسید. به دل خیس فرات زد و سر و پوزه اش را در خنکی آب، التیام می بخشید و با بیقراری شیهه میکشید.
عباس بر لب فرات نشست. مشتش را زیر آب زد. موج بر دل فرات افتاد و رخ قمر بنی هاشم را در آغوش کشید و در خودش محو کرد.
تشنگی به سر حد خود رسیده بود. عطش بیداد میکرد. لبهای خشکیده عباس در عطش قطره ای آب میسوخت. مشت آب را بالا آورد. عکس لبهای ترک خورده اش بر روی صورت خیس آب، او را به یاد عطش و تشنگی بچه های حسین انداخت. لبهای تشنه ی رقیه و صدای العطش او، از نوشیدن آب منصرفش کرد. آتش عطشش را با آب مشتش به جان فرات انداخت و فرات را تا قیامت در آتش حسرت بوسیدن لبهای خود سوزاند.
مشک را به فرات انداخت. مشک، آب فرات را با حرص و ولع سرکشید و روی شانه راست عباس جای گرفت.
عباس سوار بر اسب شد، هیچ چیز جلودارش نبود، می غرید و پیش می رفت. نگاهش از خیمه ها گرفته نمی شد. در دلش به مشک التماس میکرد که همراهی اش کند. خیسی و خنکی مشک، ذره ذره گداز و عطش را از تن عباس می ربود. میهمان یمین بودنش طولی نکشید که روی شانه چپ عباس جای گرفت و پس از آن هم میهمان لب و دهان عباس شد و هزاران بوسه نثار لبهای عطشناک عباس نمود.
مشک غرق در بوسه بارانی ماه بود که ناگاه احساس کرد از درون تهی شد. نگاه مشک و عباس، در هم گره خورد و وقتی که وجودش از قطرات نقره فام آب تهی شد، عباس، نگاه ناامید و شرمگین خود را از مشکِ پاره گرفت و تا خیمه گاه حسین امتدادش داد. زمین و زمان از سنگینی این نگاه به هم ریخت. خصم هم تاب دیدنش را نیاورد و تیر بر آن نشاند. قطره قطره خون و اشک بود که در هم می غلطیدند و از رخ همچو ماهش فرو می ریختند.
خدای هیبت و عظمت، دو کنده ی زانو را بالا آورد، سر خم کرد تا تیر از چشم بیرون کشد که کلاه خود از سرش افتاد و قرص قمر نمایان شد. دشمن تاب دیدن این جمال و جلال را نیاورد، عمود آهنین بالا برد و بر فرق عباس فرود آورد و “شق القمر"دیگری را رقم زد. قمر بنی هاشم با صورت به زمین افتاد، خورشید اهل بیت به کسوف نشست و چشمان زمین به سیاهی رفت.
بوی تن عباس با بوی خوش یاس، در هم پیچید و حسین سرمستانه این بو را به جان ریه اش نشاند و چون عباس فریاد زد:” یا اخاه ادرک اخاک” زمین به نظاره ی ” جمع الشمس و القمر” نشست.
از خانم میرشکاری
لینک ترجمه این مطلب به انگلیسی: https://ashura.kowsarblog.ir/the-smell-of-jasmine