السلام عليك أيهاالارباب
#دلنوشته
تمام چشمانم را غمت آبپاشی میکندوقتی دوباره به یادت زیر لب زمزمه میکنم«السلام علیک ایهاالارباب». از آن روز که بعد از تمام ناباوری هایم مرا نیز دعوتکردی و کجا این دل بیقرارم آرام میگرفت مگردر آغوش بین الحرمینت. چقدر دلنشین بود؛چه آرامش صادقانه ای.آنجا بود که به یاد تمام غم های خواهربزرگوارتان اشک ریختم و بارها با خودمرور کردم ،بانوجان از این بلندی نظاره گر چه بودی که اینچنین بعد از قرن ها هنوز هم دل اهل عالم را غمتان چنگ میزند. بالای تل زینبیه بود که پی بردم به انتهای صبوریتان،به معنای «مارأیت الا جمیلا». هر هفته کنار بیقراریهای شب جمعه دوباره تمام دلم بیقرارتر از همیشه به سویتان پر میکشد، زیر قبه استجابتتان مینشیند و ریز ریز اشک میریزد، آنجاست که دوباره یاد غریبی فرزندتان دلم رابه درد می آورد. آقای خوبیها، پدرمهربانم صبوری بانوی کربلا مرا به یاد صبوریهای غیبتتان می اندازد وچقدر شما صبورید. آن هنگام که بعد از هر نماز میخوانم «اللهم عجل لولیک الفرج»تمام شرمساری این سالها وجودم را در برمیگیرد و باز در دل آرام میگویم شما برای ما دعا کنیدکه دعای پدر در حق فرزندش چه زود نزدیک است به اجابت.
به قلم: شكوفه پرنیا زیارتی