کربلایی! مفتخود را دست این و آن نده
آفتابِ روز ها و ماهِ شب شو با حسین
فارغ از عجب و ریا، کبر و غضب شو با حسین
کربلایی! مفتخود را دست این و آن نده
دستچین مادرش شو، منتخب شو با حسین
سیلی بابا ز لبخند غریبه خوشتر است
هرگناهی هم اگر کردی، ادب شو با حسین
اسم و رسمت را نمیخواهد، خودت را میخرد
کار با دینت ندارد، پس وهب شو با حسین
از حسین غیر خودش چیزی بخواهی باختی
قید دنیا را بزن، اهل طلب شو با حسین*
کعبه یکسنگ نشان بوده خدا در کربلاست
دور شش گوشه برو، حاجیِ رب شو با حسین
چندساعت هماگر شد لب به آب اینجا نزن
کربلا وقتی میایی، تشنه لب شو با حسین
بی حسین اعمال خوبِ ما وبال گردن اند
عامل هر واجب و هر مستحب شو با حسین
ای که میگویی حسین، ذکر حسین یا مجتباست
پس بگو جانم حسن، پُرتاب و تب شو با حسین
سید پوریا هاشمی
https://payepiyadeh76.kowsarblog.ir
/
کاش بصره اینقدر از کربلا دور نبود
هفهاف بن مهند راسبی بصری، از تیره راسب و از قبیله ازد و اهل بصره بود. بنا به نوشته ی دانشمندان رجالی - مردی تهمتن، شیرافکن، کوه کن، تکسوار، نیک سیرت، و از پاکان و شجاعان بصره و از مخلصان جماعت شیعه بود.
هفهاف در عشق ورزی به امیر مومنان علیه السلام و محبت شاه ولایت و اطاعت از اهل بیت علیم السلام گوی سبقت از دیگران ربوده بود و در جنگ صفین ملازم آن حضرت بود. پس از شهادت امیرمومنان روزگارش را در خدمت حضرت مجتبی (علیه السلام) به سر رسید و پس از شهادت آن حضرت ساکن بصره شد تا اینکه شنید حضرت حسین (علیه السلام) از مکه عازم سفر عراق گردیده. هفهاف در عین اینکه بیرون از بصره سخت بود و فضای جاسوسی و رعب و وحشت بر آن دیار حاکم بود از بصره بیرون تاخت تا عصر عاشورا خود را به کربلا رسانید، فکر میکرد ان لشکر سی هزار نفره که به ظاهر پیروز شده لشکر حسین علیه السلام است.
بر لشکر عمر سعد وارد شد و پرسید: مولایم کجاست؟ گفتند: تو کیستی و مولای تو کیست؟
گفت من هفهاف بن مهند راسبی بصری هستم و مولایم حسین بن علی بن ابیطالب است، برای یاری حسین علیه السلام آمده ام.
گودال را نشانش دادند. فهمید ورق برگشته و دیر رسیده…
گفتند: ما حسین را کشتیم و از اولاد و اصحاب او جز فردی بیمار و جماعتی از زنان و دختران باقی نگذاشتیم ،اکنون گروهی از لشکر عمر سعد به غارت خیمه های حسین هجوم برده اند!
دنیا در نظر هفهاف تاریک شد و آه از نهادش برآمد؛ بعد از شنیدن این خبر به سپاه دشمن هجوم برد و از چپ و راست حمله برد تا اینکه از همه طرف به دستور عمر سعد به او حمله شد و در محاصره قرار گرفت تا اسبش از پای درآمد و پیاده ماند.
از رجزهای او در کربلا چنین است:
ای سپاهیان تنظیم یافته و مجهز / من هفهاف فرزند مهندم / که از اهل بیت علیهم السلام و عترت محمد صلی الله علیه و آله حمایت می کنم
او پیاده به جنگ ادامه داد تا بر اثر کثرت جراحت به شدت خون آلود و مجروح گشت و جمعی از دشمنان او را محاصره کردند و نزدیک گودال قتلگاه به خاک افتاد و این یار با وفای حضرت نیز در آخرین دقایق بازمانده از آن مصیبت عظیم در لحظه های پایانی به سالار شهیدان پیوست.
امام سجاد در کنار قتلگاه او را دید و چنین گفت:
درودت باد که هیچ چشمی پس از شجاعت و پاکبازی آل پیامبر کسی را چنین رزمنده و جانباز نیافته است.
کاش بصره اینقدر از کربلا دور نبود….
/
ناگفته هایی از زندگی امام حسین علیه السلام
امام حسین را فقط در چند ساعت آخر زندگیاش خلاصه کردهایم در حالی که از ۵۷ سال زندگی او بی خبریم.
امام حسین در جنگهای جمل و صفین، مثل سربازهای ساده در میدان جنگ حاضر شد؛ در حالی که میتوانست به بهانه آقازاده بودن، خود را از رزم، معاف کند.
امام حسین عاشقانه خانوادهاش را دوست داشت و به آنها محبت میکرد و حتی برای همسرش رباب، شعر عاشقانه میسرود.
در حال اعتکاف و طواف خانه خدا، شخص مقروضی از ایشان تقاضای کمک کرد و امام حسین اعتکاف خود را شکست تا از طلبکار، تقاضای مهلت کند.
هیچگاه هیچ پست و مقامی را از پدر خود که حاکم تمام ممالک اسلامی بود طلب نکرد. امام حسین کشاورز بود و هر روز بر روی اراضی خود کار میکرد.
در ماجرای صلح امام حسن با معاویه، با برادرش همراهی کرد و سخن هیچ مخالفی را نپذیرفت. پس از شهادت برادر نیز تا زمان مرگ معاویه به پیمانی که معاویه بارها آن را شکسته بود، متعهد ماند.
هیچگاه هیچ سائلی از خانه او دست خالی بر نمیگشت و نه تنها به فقرا کمک میکرد بلکه آنها را از گدایی بی نیاز میکرد.
در ماجرای خاکسپاری امام حسن، به خاطر جلوگیری از نزاع، به دفن نشدن برادرش در کنار رسولالله رضایت داد.
کنیز خود را به خاطر اینکه یک دستهگل به ایشان هدیه داد، آزاد کرد.
وقتی بردهای را دید که به یک سگ غذا میدهد، او را از اربابش که یهودی بود خرید و همانجا آزاد کرد. مرد یهودی و همسرش با دیدن مرام حسین، همانجا مسلمان شدند.
در ماجرای بیعت اجباری با یزید، در حالی که میتوانست مثل عبداللهبنزبیر در مکه پناهنده شود، اینکار را نکرد تا حرمت کعبه خدشهدار نشود.
وقتی به سپاه هزار نفری حربنیزید ریاحی برخورد کرد، نه تنها از عطش لشکریان دشمن سوءاستفاده نکرد بلکه همه لشگریان دشمن را سیراب کرد. حتی امامحسین دستور داد که اسبهای دشمن را هم سیراب کنند.
وقتی که فهمید مردم کوفه از بیعت خود برگشتهاند، برای جلوگیری از جنگ و خونریزی به دشمن گفت که از رفتن به کوفه منصرف شده و برمیگردد ولی ابنزیاد مخالفت کرد.
وقتی حربنیزید ریاحی به دستور ابنزیاد، اجازه بازگشت به امام حسین نداد، اصحاب به ایشان پیشنهاد دادند که با لشکر کوچک حُر بجنگند و از مهلکه فرار کنند ولی حضرت سیدالشهداء فرمود:
من شروع کننده جنگ نیستم.
در حالی که تعداد سربازان ایشان کمتر از صد نفر بود، به آنها فرمود هر کسی که بدهکار است نمیتواند با ما باشد و دو نفر از سربازان، به همین دلیل شبانه از امام حسین جدا شدند.
زمین کربلا را شصت هزار درهم از صاحبان آن خرید و به همانها بخشید تا خون او در زمین دیگران ریخته نشود.
مردم در هنگام دفن امامحسین، آثار زخمهایی کهنه بر دوش ایشان دیدند. امام سجاد فرمودند این زخمها اثر کیسههایی است که پدرم شبانه به منزل نیازمندان میبرد.
یک تکه نان عراقی
چقدر خسته بودیم و گرسنه! یک آدرس داشتیم اما از هر کس با زبان فارسی و عربی میپرسیدیم نمیتوانستند، راهنمایی کنند. گوشیها هم خط نمیداد! قرار بود وقتی به نجف رسیدیم، به منزل یکی از دوستان برویم تا حسابی از ما پذیرایی کنند و خستگیِ راه را از تنمان بیرون کنیم. اما نمیرسیدیم که نمیرسیدیم.
انگار قرار نبود همه چیز طبق برنامهی ما پیش برود. (امام علیعلیهالسلام میفرمایند: “خدا را زمانی دیدم که تمام برنامههایم را به هم ریخت.)
خلاصه این رفتنها و نرسیدنها و سرگردانیها بیشتر خسته و کلافهمان میکرد… تقریبا هیچکس در کوچههای اطرافمان نبود. تصمیم گرفتیم هر جا که شد استراحت کنیم و قیدِ منزل و غذای آماده را بزنیم.
به یک استراحتگاه رسیدیم. دو پسر جوان جلو آمدند و گفتند: “همه خوابند؛ ولی برای شما توی این ساختمان جا هست".
رفتیم داخل… عالی نبود. راستش را بخواهید، خوب هم نبود. خستگی و گرسنگی اَمان همهمان را بریده بود. قبول کردیم شب را آنجا بمانیم. سریع پتوها رو پهن کردیم و مستقر شدیم، اما حرفی از شام نبود، چون ساعت، ۲ نیمه شب بود! کمی خشکبار برای خوردن، همراهمان بود؛ همه از فرطِ خستگی خورده و نخورده بیهوش شدیم.
صبح با صدای همراهان بیدار شدیم، تازه فهمیدیم که کجا خوابیدیم. تا حرم امیرالمومنین علیعلیهالسلام یک کوچه بیشتر فاصله نداشتیم. یعنی شب را زیر سایه پدر مهربانمان سپری کرده بودیم. سریع وضو گرفتیم و راهی حرم شدیم…
داشتم فکر میکردم برای همین آنقدر راحت در یک مکان ناراحت، استراحت کردیم. در راه برگشت به استراحتگاه، تو همین افکار قشنگ غرق بودم که ناگهان با صدای شکمم فهمیدم چقدر گرسنهام.
رو کردم به آقا و گفتم: “آقا جان دیشب به قصد منزلِ از پیش رزرو شده آمدیم؛ ولی در مکانی جا گرفتیم که شما برایمان انتخاب کرده بودید. الان هم یک صبحانه میخواهم. صبحانهای که خودتان خیلی دوست دارید".
حرفم تمام نشده بود که خودم را مقابل میز موکبی دیدم. تا به خودم بیایم تو دستام … تو دستام یک تکه نان عراقی بود و یک لیوان شیرِ داغ. هنوز متعجب بودم و ناخودآگاه نجوا میکردم: “قربان آن آقایی که وقتی شبِ آخرِ عمرشان، بر سرِ سفره، نان و شیر دیدند به دخترشان دستور دادند شیر را بردار".
آقای مهربان ما از خانوادهی کرم هستند و اهل کرامت و مهماننواز. هنوز که هنوز است طعم آن شیر و نان زیر دندانم است. الهی روز قیامت به دست مبارکشان از آبِ چشمه کوثر سیراب شویم
قدم هاي عاشقی
میگفت: ”اربعین به کربلا نروید؛ که اسیر میشوید در جادهای که تمام هوش و حواستان و مهمتر از همه دلتان را جا میگذارید“.
حکایت، حکایتِ همین دل است؛ دلهایی که جاماند. دلهایی که امروز تنگتر از همیشه شده است. سالِ گذشته که فارغ از هیاهوی این دنیایِ مادی در مسیر پیادهروی اربعین قدم میزدم و در رویاهایم با خودم میگفتم: ”سال دیگه با بچهها میایم. سال دیگه از مسیر طریقالعلماء میریم. سال دیگه…“؛ هیچوقت گمان نمیکردم که امسال خبری از پیادهروی اربعین نباشد.
آری حکایت، حکایتِ همین دل است که اگر جا بماند، تنگ میشود و امروز تنگتر از همیشه است. چطور میتواند این فاصله را تحمل کند؟ چه کنیم با این دلِ تنگ؟ چه کنیم با حسرت سردِ جاماندگی؟ چه کنیم با پایِ درماندهای که به تمنّای مهری پدرانه راهی مسیر میشد؟ امسال غبار کدام جاده را از لباس و چادر مشکیمان بتکانیم؟ این دل بیتاب را چطور آرام کنیم؟
گویی که خبرها راست است و امسال نقلی از هیاهویِ هر سالهی پیادهروی اربعین نیست! گویی امسال واقعا جاماندهایم! گویی که امسال دستمان از لمسِ ضریح آقایمان کوتاه است!
رقیه برهانی بر حقانیت امام حسین علیه السلام
يا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذي خَضَبكَ بِدِمائكَ! يا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذي قَطع وَ رِيدَيْكَ! يا أبتاهُ مَنْ ذَا الَّذي أَيتمني علي صِغَر سِنّي!
?او نماد مظلومیت وغربت حق در زمانه پس از رحلت پیامبر است، او رسواکننده سیاه کارانی است که داعیه جانشینی رسول خدا را سر دادند ولی رفتارهای دشمنانه شان اوج توحش و سنگدلی دژخیمان دستگاه بنی امیه را برای همیشه تاریخ به اثبات رساند، و رقیه کوچک فاتح شام و سفیر بزرگ عاشورا در این سرزمین شد.
?قبر نورانی حضرت رقیه(سلام الله علیها) در سوریه نه تنها نماد مظلومیت خاندان اهل بیت(علیهم السلام) است؛ بلکه پرچم هدایتی است برای همه نسلهای آیندهای که به زیارت این مرقد و شخصیت ارزشمند میروند .
?سالروز شهادت دختر گرامی امام حسین (علیه السلام) را می توان با توجه به کودکان و روحیه لطیف آنها در جامعه کنونی ارج نهاد و مظلومیت و ستم آنان را فریاد کرد؛ چرا که در هر دین و آئینی، خواه آسمانی باشد و خواه غیر آسمانی، کودکان موجوداتی عزیز و بی گناه بشمار می روند و تجاوز به حد و حدود آنها را از اخلاق انسانی بدور می دانند. در هیچ نقطه ای از هستی و هیچ اندیشه ای، کشتن طفل بی گناه را بر نمی تابد. به عبارت دیگر، در تمامی مذاهب و ادیان از کودک به عنوان امید و تحرک، زیبایی و سمبل صداقت و عصمت و فطرتِ پاک کودکانه یاد می شود؛ و سازمان های بین المللی با داعیه دفاع از حقوق کودک، روزی را به نام او اختصاص می دهند اما امروز کودکان بیشماری در یمن، بحرین، فلسطین، سوریه، لیبی ، تونس ، مصر و … در بدترین شرایط های ساخت دست بشر روزگار می گذرانند.
ثواب زیارت امام حسین علیه السلام
#ثواب_زیارت_امام_حسین(ع)
تهذیب الأحکام عن علیّ بن مَعمَر عن بعض أصحابنا :قُلتُ لِأَبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام : إنَّ فُلانا أخبَرَنی أنَّهُ قالَ لَکَ : إنّی حَجَجتُ تِسعَ عَشرَةَ حَجَّةً وتِسعَ عَشرَةَ عُمرَةً ، فَقُلتَ لَهُ : حُجَّ حَجَّةً اُخرى وَاعتَمِر عُمرَةً اُخرى یُکتَب لَکَ زِیارَةُ قَبرِ الحُسَینِ علیه السلام . فَقالَ : أیُّما أحَبُّ إلَیکَ أن تَحُجَّ عِشرینَ حَجَّةً وتَعتَمِرَ عِشرینَ عُمرَةً أو تُحشَرَ مَعَ الحُسَینِ علیه السلام ؟ فَقُلتُ : لا ، بَل اُحشَرُ مَعَ الحُسَینِ علیه السلام . قالَ : فَزُر أبا عَبدِ اللّهِ علیه السلام ؛ تهذیب الأحکام ـ به نقل از على بن مَعمَر ، از یکى از راویان شیعه ـ : به امام صادق علیه السلام گفتم : فلانى به من خبر داد که به شما گفته که من ، نوزده حج و نوزده عمره گزارده ام ، و شما به او فرموده اى : «یک حج و یک عمره دیگر بگزار ، تا ثواب زیارت قبر حسین علیه السلام برایت نوشته شود» . امام علیه السلام فرمود : «کدام یک را بیشتر دوست مى دارى ؟ این که بیست حج و بیست عمره بگزارى یا با حسین علیه السلام محشور شوى ؟» . گفتم : نه ؛ با حسین علیه السلام محشور شوم . فرمود : «پس ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام را زیارت کن » .
منبع:
دانشنامه امام حسین علیه السلام بر پایه قرآن و حدیث جلد یازدهم
محمّد محمّدی ری شهری
صفحه 36
پاورقی ها
1 تهذیب الأحکام : ج 6 ص 48 ح 105 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 38 ح 54