قامتش را صاف نگه داشته بود
18 شهریور 1398
▪️روی خاکهای داغ شام راه میرفت. گاهی نگاهش به فرزند برادرش بود که با حال ناخوشش، روی شتر با غل و زنجیر بستهشده بود. گاهی با کودکانِ کاروان، که دستانشان بسته بود و از گرسنگی بیتاب بودند، حرف میزد و غذای اندک خود را به آنها میداد. گاهی به زنان کاروان… بیشتر »
3 نظر