کاش نامه ات نمیرسید
روزها سپری میشود و کاروان اباعبد الله در راه رسیدن به مکه است. حضرت برای شرکت در مراسم حج ابراهیمی عازم مکه شده است. عازم حرم امن الهی. اگر نانجیبان اجازه بدهند قصد دارد چند روزی را در جوار خانه ی خدا معتکف باشد.
طاغوتیان اما نمیخواهند حسین علیه السلام در امنیت باشد. آنها قصد دارند در بین مراسم حج او را میان حاجیان به قتل برسانند. به همین منظور حضرت حسین علیه السلام در روز عرفه حج خود را نیمه تمام گذاشت و به سوی نینوا رهسپار شد.
آقا برای اطلاع از اوضاع کوفه پیکی را روانه آن دیار نموده است و منتظر است تا پاسخ او برسد. انگار خبرهای خوشی در راه است. اما آقا خوب میداند این مردم کوفه دو رو و مزورند. خوب میداند تا کاروان به کوفه برسد چه ها بر سر پیک او میآورند. آقا از همه چیز آگاه است.
نامه ی پیک رسیده است اما روز عرفه پیک به دست مزدوران بنی امیه در شهر کوفه به شهادت رسیده و کسی در کوفه منتظر قدوم اباعبد الله علیه السلام نیست الا سر نیزه ها و کمانها و تیرهای سه شعبه.
یا مسلم ابن عقیل!
کاش زمان به عقب باز میگشت و نامهات را برای ارباب دو عالم نمیفرستادی. کاش هیچ وقت به کوفیان و وعده های دروغین شان اعتماد نمیکردی. کاش نامه ات در راه میماند و به دست ارباب نمیرسید. کاش اصلا کوفه نمیآمدی.
شب قدر
ماه نو
شب آغاز ماه مبارک رمضان است. در این شب عزیز همراه ما باشید با مجلس روضه ای برای مولایمان اباعبد الله علیه السلام.
آقاجانمان امام سجاد علیه السلام تا جان در بدن داشت برای پدر شهیدشان اشک ریخت و گریه نمود. هرگاه برای آن حضرت آبی میآوردند که وضو بگیرد انقدر اشک میریخت که آب مضاف میشد و مجبور میشدند آنرا تعویض کنند.
وقتی از ایشان دلیل گریه هایشان را میپرسیدند ایشان میفرمود:” چطور گریه نکنم ؟ در یک روز همه ی عزیزانم را از دست داده ام”
خودم دیدم جفای کوفیان را
غریبی پدر در آن میان را
خودم دیدم پدر یاور ندارد
به خون غلطیده است و سر ندارد
خودم دیدم عمود آهنین را
تن عباس بر روی زمین را
خودم دیدم که دستانش بریده
تن صد چاک او در خون تپیده
خودم دیدم که سقا تشنه جان داد
نوای یا اخا در آن میان داد
خودم دیدم پدر در خون و خاک است
تمام پیکر او چاکُ چاک است
خودم دیدم که بابا سر ندارد
به جز زینب کسی در بر ندارد
خودم دیدم در آن شام غریبان
تن خونین بابا بود عریان
خودم دیدم سرش بر نیزه ها بود
ز داغش آتشی در سینه ها بود
خودم دیدم سری در تشت زر بود
سکینه خواهرم خونین جگر بود
خودم دیدم که با او راز میگفت
تمام رنج ها را باز میگفت
الا لعنت الله علی القوم الظالمین
حسین جانم!
اگرچه داخل قبرم، مپندارید بیجانم
میان قبر هم گویم حسین جانم، حسین جانم
میان محشر کبری و جنت سینه خواهم زد
که نامی جز حسین جان من در آن حالم نمیدانم
اگر دیدید از قبرم صدای گریه میآید
در آن جا مجلسی برپا و آنجا روضه میخوانم
عزا و شادی عاشق به ظاهر نیست ای مردم
بیا این سینه را بشکن که بینی زخم پنهانم
صلی الله علیک یا ابا عبد الله
The story of Ashura Day
Translator: Zahra. Kalaa
Source: Rasekhoon.net
Deceased Ghazvini writes in the book ‘’ Riyaz Al-Ahzan'’
Imam Hussein did not fall on the earth once or two times, but he lost his control and fell on the earth several times. Then he stood up and fell on the earth once more from right cheek and another time from left cheek. He fell on the earth once more in order to prostrate; each of them has its own position. When Imam Hussein (peace be upon him) fell on the earth from horse due to arrow or lance, he had fallen on the earth in order to prostrate. Then he stood up and took the sword and fought in the path of God as much as he could. In such a situation Zu Al-Jenah walked around Imam Hussein (peace be upon him) and supported him. Imam Hussein (peace be upon him) stood against them until he could not continue it any more. As Ibn Shahr Ashub narrates from Abu Mokhnaf in the book ‘’Monagheb'’ and he narrates from Jeludi ‘’ when Imam Hussein (peace be upon him) became emaciated, his horse supported him. His horse held the collar of the horse riders with teeth and had them fall on the earth. The horse of Imam killed forty persons of the tribe of blasphemy. After Imam Hussein (peace be upon him) fell on the earth with body full of the wounds of arrows, lances and swords, the forces of the troop of blasphemy, the son of cursed Sad, came to kill him one by one, in two persons or in three persons, but they came back because each one that saw him felt sorry for him and refused to murder him. It has been narrated from Ismaeil Bokhari in the books ‘’ Riyaz Al-Shahadate'’ and ‘’ Roze Al-Shohada'’ that one person from the troops of Sham and Kufa came to murder Imam Hussein (peace be upon him) and had military equipment. When he approached Imam Hussein (peace be upon him), Imam looked at him and said ‘’ you are not my murderer and I do not want you to go to the hell'’.
میلاد نور مبارک
موجودیت ذهنی
میخواهم یک کمی منطقی فکر کنم. یعنی مثل منطقیون. هر جسمی یک وجود خارجی دارد و یک ذهنیت که هر دوتا واقعی هستند. وضع نشده اند بلکه خودشان وجود دارند. اما این جسم خارجی را باید دیده باشید یا شبیه به آن را درک کرده باشید که در ذهن بتوانید تصویر درستی از آن ترسیم کنید.
یعنی مثلا برای کسی که به صورت مادر زاد نابیناست گل لاله موضوعیت ذهنی ندارد. یعنی چون هیچ وقت گل را ندیده شکلی از آن در ذهنش متصور نیست مگر با دست یک حدودی را در ذهنش ترسیم کند که این شکل ذهنی مطمئنا کامل و جامع نیست.
راستش را بگویم حرم ائمه علیهم السلام دقیقا همین حکم دیدن گلها برای نابینا را دارد.
اگر شما در تصاویر ببینید ذهنیت جامعی به شما نمیدهد. باید خودتان بروید و در فضا قرار بگیرید تا جو آنجا را درک کنید. بعدها وقتی بگویند “عباس علیه السلام” آن هیبت و جوانمردی را درک خواهید کرد. آن علم و کمالات را. آن محبت و رقیق القلب بودن را.
من قبل از اینکه بروم کربلا درک نمیکردم. روزی که رسیدم جلوی در حرم فقط نشستم روی زمین و سر به زمین گذاشتم. کسی همراهم نبود که بگوید چکار کنم فقط تماشا کردم و روضه ها را مجسم کردم و دیدم.
حالا از صبح هرچه میکنم بخندم و خوشحالی کنم گریه امانم نمیدهد. یاد مظلومیت خدای ادب میافتم اشک بدون اجازه میافتد. تماشاکردنم موجودیت ذهنی ام را زیادی تقویت کرده است! روز عاشورای کربلا مدام جلوی چشمان من است. برای شهیدانش خنده روی لبهایم نمینشیند.
فکر کنم دیوانه شده ام. دیوانه ی حسین علیه السلام.
خاتون بیات