Arbaein
اربعین تو رسیده است و ز راه آمده است
خواهرت با قد خم گشته و آه آمده است
زینب از وادی شام آمده چشمت روشن
از کجا تا به کجا آمده ؟چشمت روشن
آه ای یوسف صد تکه ی بی پیراهن
پیرهن بافته ات را بگرفت از دشمن
به لبش ناله ی محزون اخ العطشان است
روضه خوان حرم و آن بدن عریان است
مو پریشان شده و سینه زن و نالان است
به دلش سوز نهان ،دیده ی او گریان است
زینبی که سر بازار معطل شده است
بهر او چشم حرامی است که معضل شده است
ازدحام، هلهله ها، خنده ی مردم دیده
ناسزا در همه ی راه چقدر بشنیده
سایه ی بر سر خود را به روی نی دیده
در کنار سر نورانی او می دیده
کوفه باخطبه ی خود، شام چه غوغا می کرد
خواهرت در همه جا محشری برپا می کرد
خطبه اش تیغ شد و یک تنه یک لشگر شد
گاه چون فاطمه و گاه خود حیدر شد
مژدگانی بده عباس که خواهر آمد
خاطر آسوده که با چادر و معجر آمد
قافله همره خود مشک پر آب آورده
جرعه جرعه غم و اندوه رباب آورده
بسپارید که در علقمه هرگز نرود
وای اگر شکوه ی او پیش ابالفضل رود
آه بانو زچه رو قافله ات کم دارد
بعد از آن شام سیاه اشک دمادم دارد
نکند دختری که بود شبیه زهرا
جای مانده است در آن شام بلا
#یاسر_مسافر
ظهر عاشورا در پاریز از توابع سیرجان.
مصیبت اعظم
شمر می گوید وقتی وارد قتلگاه شدم حسین(ع) می خندید. شمر می خواهد کار حسین(ع) را تمام کند. وقتی وارد می شود که دیگر چیزی از حسین(ع) نمانده است.
تیر در سینه حضرت فرو رفته، حضرت می خواهد آن را دربیاورد، نمی تواند. تیر را از پشت درآوردند. گلویشان شمشیر خورده است ولی در این حال، تبسم بر لب دارند. راوی می گوید: هرچه به ظهر عاشورا نزدیک می شدیم. چهره حسین بشاش تر می شد.
در فرهنگ انسان های عادی این ها عجیب است. ولی در فرهنگ حسین(ع) عجیب این است که تو می گویی این عجیب است!!
وقتی که حضرت همه جوانانش را از دست دادند به خیمه آمدند و لباس بلندی که اهل یمن به پیامبر(ص) هدیه داده بودند، پوشیدند. یکی از لشکریان ابن سعد وقتی حضرت را با این لباس می بیند، می گوید: حسین! به دامادی میروی؟
به راستی حسین کجا دارد زندگی می کند؟ این چه انسانی است؟ این چه فرهنگی است که فرمانده آن بتنهایی همه یاران را از دست داده، ولی امیدوارترین انسان است. راویان حادثه کربلا همه می گویند: درظهر عاشورا امید تمام وجود حسین(ع) را گرفته بود.[1]
چنانچه با ملاک های دینی و باورهای قلبی در تاریخ اسلام سیر کنیم، می بینیم که ازطریق ارتباط با اهل بیت پیامبر(ص) با یک عالم حضور و بقاء روبرو می شویم، و امید همه جانمان را فرا می گیرد. این امید آن امیدی نیست که در روانشناسی مطرح است. امیدی است که وجود انسان را با عالم بقاء متصل می کند و این فقط در یک فرهنگ الهی نهفته است و آن فرهنگ، فرهنگ اهل بیت(علیهم السلام اجمعین) است.
چنین امیدی را فقط فرهنگ کربلا می تواند در جامعه محقق و نهادینه نماید تا در نهایت زندگی بشر مرعوب زورداران نباشد. اما در طرف مقابل ارتباط با معاویه انسان را از همه چیز محروم می کند و این مساله را اهل بیت از همه بهتر می دانستند و غصه می خورند… . [2]
ظلم ها و جنایاتی که در حق ائمه معصومین(ع) در به شهادت رساندن آن ها وارد شده، مصیبت عظیم است اما مصیبت عظیم مهم تر و بالا تر، مصیبت اعظم است که همانا دور نگه داشتن مردم از حقیقت دین و محرومیت از وجود مقدس رهبران الهی است.
این مصیبت چنان بزرگ است که از آن به مصیبت اعظم یاد می کنند و در زیارت عاشورا روی آن تاکید می شود:《 مصیبه ما اعظمها و اعظم رزیتها فی الاسلام》[3]
کلام آخر این که دشمنان دیروز و امروز می دانند، چه را هدف بگیرند و مختوش نمایند. آنچه هدف گرفته شده، دین مبین اسلام، اتصال به ائمه اطهار(ع) و کربلا است؛ این تابلو امیدواری در خطرناکترین شرایط
⬅ 1. کربلا مبارزه با پوچی ها، اصغر طاهر زاده، ص 183
⬅ 2. همان، ص184
⬅ 3. صهبای عشق، مهدی ستوده، ص 185
پژوهشی پیرامون عبارت مصیبت اعظم نوشته ی استاد شبانی آرانی
اللهم الرقنا کربلا
دلم گرفته برای غمی که میدانی
برای وسعتِ آن ماتمی که میدانی
دوباره آمده ام سر به زیر و شرمنده
دچار حال بد و مبهمی که میدانی
چقدر گریه کنم تا به من محل بدهی
قبول کن! منم آن محرمی که میدانی
مرا به حال خودت واگذار کن آقا
دعا بکن نشوم آدمی که میدانی
دوباره بغض دلم را گره زدم محکم
به روی حاشیهٔ پرچمی که میدانی
فراق کرب و بلا جان سپردن محض است
تو را خدا برسان مرهمی که میدانی
سکوتِ کنج ضریحت چه عالمی دارد
مرا ببر به همان عالمی که میدانی
به پای بوسیِ شش گوشه ات مرا بطلب
نخواه جان بدهم از غمی که میدانی!
#مرضیه_عاطفی_سمنان
عکس: مراسم عزاداری بانوان در شهر پاریز از توابع سیرجان.
ظهر عاشورای سال ۹۷
سوز حسینی
با همین سوز که دارم بنویسید حسین
هر که پرسید ز یارم بنویسید حسین
ثبت احوال من از ناحیۀ ارباب است
همۀ اهل و تبارم بنویسید حسین
خانۀ آخرتم هست قدمگاه حبیب
سر در قصر مزارم بنویسید حسین
هر که پرسید چه دارد مگر از دار جهان
همۀ دار و ندارم بنویسید حسین
من دلم را ز شکیبایی زینب دارم
همۀ صبر و قرارم بنویسید حسین
هیچ شعری ننویسید بروی کفنم
با گِل تربت یارم بنویسید حسین
تا نپرسند ز من هیچ سؤال آن مَلک
به روی سینۀ زارم بنویسید حسین
گلشن و باغ و بهشتم همه در هیئت اوست
همۀ باغ و بهارم بنویسید حسین
روی پیشانی من هرچه که بیمار شدم
با همه حال نزارم بنویسید حسین
هرکه پرسید که در چلّه نشینی چه کنم؟…
اربعین با که گذارم؟ بنویسید حسین
دست بر شاکلۀ هیئتیِ من نزنید
گفت یارم به عذارم بنویسید حسین
آری از کرب و بلایش نتوان دست کشید
حاجت قافله دارم بنویسید حسین
#محمد_مبشری
عاشورا در شهر پاریز از توابع سیرجان.
مصائب شام
ماه صفر رسیده و وقت سفر شده
با کاروان گریه دلم خونجگر شده
یک کاروان ستاره که خورشید شام بود
با دختری که مرثیه خوان پدر شده
از بس به یاد روضه ی بابا دلش شکست
بغضی که داشت از غم دل ، پر ثمر شده
از اربعین نگو که سراپا خجالتم
از اربعین نگو که دلم در به در شده
پای پیاده ، صحن نجف تا به کربلا
در این مسیر فصل عزا تازه تر شده
هر کس برای داغ نبی گریه می کند
از التفات فاطمه س صاحب اثر شده
هر جا دلم گرفت حسن را صدا زدم
عمرم فقط به حرمت این عشق سر شده
مشهد ، مدینه ، نجف ، شهر کربلا
گریه برای اهل سفر بال و پر شده
ماه محرّم آمد و با هرچه داشت رفت
حسرت به روی سینه ی عالم گذاشت…رفت
زائران کربلا
ﺁﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺣﺮﻡ ﺩﻭﺳﺖ ﺭﻭﺍﻧﻨﺪ
ﭘﯿﻐﺎﻡ ﺩﻝ ﺧﺴﺘﻪ ﯼ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺳﺎﻧﻨﺪ
ﺁﻏﻮﺵ ﮔﺸﻮﺩﻧﺪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﺧﻄﺮ ﺭﺍ
ﺻﺪ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﻣﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﯿﺜﻢ ﺻﻔﺘﺎﻧﻨﺪ
ﺗﺎ ﺩﺭ ﺳﺮﺷﺎﻥ ﺷﻮﺭ ﻋﺮﺍﻕ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻓﺮﯾﺎﺩ
ﺩﺭ ﻫﺮﻭﻟﻪ ﯼ ﺳﻌﯽ ﺣﺮﻡ ﺟﺎﻣﻪ ﺩﺭﺍﻧﻨﺪ
ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺳﻼﻣﺖ ﺑﺮﺳﻨﺪ ﺁﻩ ﭼﻪ ﻣﯽﺷﺪ
ﻣﺎ ﺭﺍ ﻋﻘﺐ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﮑﺸﺎﻧﻨﺪ
ﺟﺎ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﮔﺮ ﻓﺨﺮ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪ ﺑﻪ ﻋﺎﻟﻢ
ﺍﻟﺤﻖ ﮐﻪ ﮔﺪﺍﯾﺎﻥ ﺗﻮ ﺷﺎﻫﺎﻥ ﺟﻬﺎﻧﻨﺪ
ﺑﺎ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ ﻗﺪﺡ ﺭﺍ
ﺗﺎ ﺟﺮﻋﻪ ﺍﯼ ﺍز ﻧﻮﺭ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺑﭽﺸﺎﻧﻨﺪ
ﺩﺭ ﺣﺴﺮﺕ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺑﺴﻮﺯﯾﻢ ﻭ ﺑﺴﺎﺯﯾﻢ
ﺗﺎ ﺁﺗﺶ ﺩﻝ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻨﺸﺎﻧﻨﺪ